سعی خواهم کرد چشم انداز وسیعی را برای پژوهش در حوزه فلسفه و دین معرفی کنم.
سنت های معنوی ـ فکری پیشا مدرن به عنوان منابع و امکانات مؤثری برای تأمل عمیق تر در مورد انسان معاصر در این نوع تفکر و جهت گیری تلقی می شود. به گفته علامه طباطبایی، آخرین و مهم ترین فیلسوف ایران در قرن اخیر: «دائو دی جینگ متن حکمت نابی است که محتوای آن با آنچه در تاریخ عرفان و تصوف اسلامی آمده منافاتی ندارد».
امروزه درک این مشترکات برای ما مهم است. سنت های شکل گرفته در طول قرون ملت ها ممکن است به عنوان وسیله ای برای معرفی مردم به خود و جنبه های پنهان هستی برای این منظور باشد. سنت های گذشته مانند نقش های قبلی شان تکرار نمی شود. مشکلات هر زمان مربوط به آن زمان است.
دائوئیسم و تصوف، توان الهام بخشیدن به متفکران معاصر را دارد. از این منظر، ما به احتمالات فراموش شده در تاریخ متافیزیک اروپایی توجه کرده ایم. امروزه به دلیل گسترش تفکر فنّاورانه و محاسبه گرانه، توجه مجدد به امکانات معنوی ضروری است. بهترین راه حفظ تعادل در زندگی هر ملتی، حفظ سنت های معنوی هماهنگ با اوضاع و مقتضیات زمان است. با توجه به مبانی ذهنی و انسان گرایانه جامعه معاصر که مبتنی بر مبانی علمی و فنّاوری است، بازآفرینی نقش هایی که دائوئیسم و تصوف در گذشته ایفا کرده اند، امکان پذیر نیست.
شاید دنیای ما دیگر توانایی پرورش حکیمانانی چون لائوزی، مولانا، مایستر اکهارت یا شانکارا را نداشته باشد. امروزه بیش از هر زمان دیگری نیاز است که ما به این حکیمان مراجعه کنیم تا در چگونگی درک مطلق، تطهیر، رستگاری و پرورش عشق و مهربانی نسبت به دیگران بیندیشیم. ما هنوز در اعماق جان خود به دنبال حقیقت هستیم و مشتاق کشف آن هستیم. از افلاطون و ارسطو تا ماکس شلر، همه تعاریف انسان برای توصیف وضعیت انسان معاصر ناکافی است. علاوه بر این، به نظر میرسد که سنتهایی مانند دائوئیسم، بودیسم و تصوف میتوانند افقهای الهامبخشی را برای شکلگیری درک جدیدی از وجود انسان بگشایند. مفهوم هماهنگی پنهان انسان و هستی از آموزه های رایج دائوئیسم و تصوف است. امروزه با ظهور تکنولوژی، ما این هماهنگی را از دست داده ایم و در نتیجه نسبت به گذشته بیش از پیش بی قرار و گاهی مضطرب هستیم. بر اساس فلسفه اروپایی، شرق و جهانهای غیراروپایی دارای اشکال ناقصی از تفکر و عقلانیت بودند. مارتین هایدگر پس از نیچه ،راه را برای پیوند فلسفه معاصر با سنت های شرق هموار کرد.
هایدگر فلسفه غرب از افلاطون به بعد را تاریخ فراموشی هستی می داند و بیش از هر چیز به شرق و دائوئیسم روی می آورد. در زمینه فلسفه قرن بیستم، او مفهوم نیستی را به عنوان یک قدرت جدید در فلسفه اروپایی معرفی کرد.
بررسی سنتهای شرقی میتواند با برجسته کردن اهمیت نیستی و معانی نسبی آن، پایههای جدیدی را برای تفکر در مقولههای مهمی چون زمان، مکان، دنیای مجازی و غیرواقعی فنّاوری، روابط با جهان، روابط با دیگران و مانند آن فراهم کند؛ مانند سکوت و بی ثباتی.
@jostarha_yadashtha
نظر شما